روژینا سلطانیروژینا سلطانی، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

وبلاگ شخصی روژینا سلطانی

تولد روژینا

1392/5/3 9:31
نویسنده : روژینا سلطانی
69 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین





روژینا در ساعت 16 روز 16 تیرماه سال 1386 برابر با 7 جولای سال 2007 در بیمارستان دکتر مجیبیان یزد به دنیا آمد.



با تولد روژینا بابا و مامانش خیلی خوشحال بودن که خدا بهترین نعمت زندگی شون رو بهشون هدیه داد.
در این قسمت یه بیو گرافی از روژینا رو خدمتتون عرض می کنم.
نام : روژینا
نام خانوادگی : سلطانی
نام پدر : مجید
نام مادر : زرین
وزن در هنگام تولد : 3400 گرم
محل تولد : یزد
محل سکونت : رفسنجان

این چند تا عکس از نوزادی روژینا جان هستن.





1063862etmec3apfe پروانه های متحرک 1


1063862etmec3apfe پروانه های متحرک 1



1063862etmec3apfe پروانه های متحرک 1




1063862etmec3apfe پروانه های متحرک 1



1063862etmec3apfe پروانه های متحرک 1








ali-mahsaali-mahsaali-mahsaali-mahsaali-mahsaali-mahsaali-mahsa


دختر گلم روژینا
 نمی دانم چه بگویم فقط این را می دانم داری بزرگ می شی همین ...
خانمتر شدی ،‌ صبورتر شدي ، دامنه لغاتت خيلي سريع افزايش پيدا كرده ،‌ همه چي تغيير كرده به جز يه چيز دلتنگيهاي من براي روزهايي كه گذشت ،‌آره دلم تنگه واسه بيشتر مادري ك
ردن ، دلم تنگه واسه شير خوردنات ،‌دلم تنگه واسه نوزادي ات و...

مادري خيلي چيز عيجبيه تازگي فهميدم مادر شدن تربيت كردن و بزرگ كردن بچه نيست تربيت و بزرگ كردن خود مادر است من بسيار تغيير كردم دختر تو مرا تغيير دادي نه من تو را من تربيت شدم چون صبورتر شدم ، چون آرامتر شدم ،‌چون عاشق شدم اون هم از جنس آسماني حالا مي فهمم عشق مادر و فرزندي رو نمي شه شبيه هيچ عشقي كرد چون اين آسمانيه چون اين رو خدا تو وجود همه مادرا گذاشته زميني نيست اين عشق از جنس خداست و عشق يعني خدا


بزرگ شدي خيلي بزرگتر از قد و سنت دامنه لغاتت هم بسيار اضافه شده ديگه كاملا مي فهمي همه چي رو و من بايد بيشتر مواظب روحيه لطيف و پاك تو باشم كه مبادا حرف تلخي روي قلب نازنينت زخمي وارد كنه چون مي دونم راه بسيار درازي داري تا حرفهاي تلخ بشنوي ولي تا اونجا كه خدا كمكم كنه و صبورتر بشم نمي خوام اين حرف تلخ رو از من مادر بشنوي تو بزرگ شدي من اين رو عميقا درك مي  كنم

روژینا در حرم امام رضا(ع)


روژینا در کنار دختر عموش عسل و دختر عمه اش فاطمه



روژینا و عسل






بيشنر دلم هوايت را مي كند ، بيشتر طنازي مي كني ،‌ بيشتر دلبري مي  كني ،‌خودت را به من و پدرت مي چسباني و با دل ضعفه نگات مي كنيم و  بغلت مي كنيم من عاشقتم دختر ... من و پدرت عاشقتيم و تمام داشته هايمان براي آرامش توست بمان برايمان كه با بودنت ما زندگي رو فهميدم ،‌ بمان برايمان تا معني پاك بودن و معصوم بودن رو بيشتر بفهمم ،‌تو كه هستي عشق هست ،‌تو كه هستي اميد هست ، تو كه هستي من هستم پدرت هست ،‌ تو كه هستي زندگي هست ، تو كه مي خندي دنيا مي خندد پس بخند برايمان عزيزم تا زندگي بخندد

هر چه که میگذرد .. هر چه قدر که بزرگتر میشوی .. انگار به من ، به خود واقعی من ، نزدیکتر میشوی ... منم و تو و یک دنیا حرف ناگفته که می فهمی ... که میفهمم

چقدر دلبری هات رو دوست دارم ..


ali-mahsaali-mahsaali-mahsaali-mahsaali-mahsaali-mahsaali-mahsa



من این روزها :

روزی صد بار عاشق میشوم ، شیدا و مجنون میشوم !

روزی صد بار بی آنکه مِی بنوشم مست میشوم !

روزی صد بار ، بدون بال ، پرواز میکنم ، به آسمان میروم و چون دلم را در زمین جا گذاشته ام دوباره بازمیگردم !

اما من  نمیدانستم که داشتن دختر اینقدر شیرین است که آدم را روزی صد بار ببرد به آسمان نزدیک فرشتگان و بازگرداند !

خدایا شکر میکنمت  ، به فاصله زمین تا آسمان هفتم ات ، صدایم رسید ؟؟؟




روژینای عزیز در حال عبادت







روژینای عزیز عزادار کوچک امام حسین (ع)




روژینای عزیز برای پدر و مادر گلی است که زیباترین گل زندگی شان می باشد



جهان با تو زیباتر است

دوستت دارم به اندازه‌ای که خود نمی‌دانم، که تو خود نیز نمی‌دانی، که شاید هیچ‌کس هم نداند. مرا در رؤیاهای زیبایی غرق کرده‌ای آن‌سان که خود در خواب‌های زرین خویش غنوده‌ای. پروازم داده‌ای به اوج آسمان آزادی و رهایم ساخته‌ای در عمق دریای بی‌کران عشقی تازه که هر روز و ساعت و دقیقه بعدی تازه از آن را بر دیدگانم مکشوف می‌سازی.

چهارمین نوروز زندگی‌ت را در شهر عشق‌ها و مهربانی‌ها و در کنار پدر و مادر سپری کرده‌ای و امروز سالی نو در حیات پرعطوفت خویش را آغاز نموده‌ای.

امید زندگانی پدر! نوروزت مبارک





روژینا در سال 1392 در سن شش سالگی بعلت تنبلی چشم عینکی شد .


مادر یعنی؟

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

 

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTIL IT STOPPED”

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

DAD ANGRILY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALIST”.

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”

 اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:

“STUPID RAIN”

 باران احمق

THAT’S MOM….!!!

این است معنی مادر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)