خطر از بیخ گوش عسل گذشت...
روز چهارشنبه بود حوالی ساعت 4:30 عصر من و بابام از خونه اومدیم بیرون که بریم خرید که یهو موبایل بابام زنگ خورد.
یک شماره ناشناس که گفت :
- آقای سلطانی خانم مومن پور تو جاده سرچشمه تصادف کردن
بابام با شنیدن این خبر خیلی نگران شد و من رو به سرعت رسوند خونه و راه افتاد به سمت زن عمو سمانه .
مثل اینکه یه ماشین به ماشین زن عمو سمانه برخورد کرده و هر دو ماشین چپ کردن و از جاده منحرف شدن.
بابام می گفت به قدری ماشین ها خراب بودن که هر کسی که می ایستاد اولین سوالش این بوده که چند نفر کشته داده .
بابام گفت عسل هم تو ماشین بوده و موقع واژگونی ماشین از ماشین پرت شده بیرون.
واقعاً وحشتناک بود .
اینکه یه بچه از ماشین بیفته پایین و چیزیش نشه فقط می تونه معجزه خدا باشه.
خلاصه با اومدن دو آمبولانس سرنشینان هر دو ماشین به بیمارستان منتقل شدن .
عسل که همون اول مرخص شد چون خدا رو شکر چیزیش نشده بود .
زن عمو سمانه رو تا آخر شب نگه داشتن و ازش عکس گرفتن و معلوم شد شکستگی نداره و می تونه بره خونه اما بخاطر کوفتگی زیاد خیلی درد داشت.
خلاصه این روز وحشتناک هم گذشت و من می تونم بگم یه معجزه بود کسی تو این تصادف آسیب جدی ندید.