روژینا سلطانیروژینا سلطانی، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

وبلاگ شخصی روژینا سلطانی

دنیای ما انسان ها

دیروز داشتم تو اینترنت می گشتم چشمم خورد به سایت یکی از موسسات خیریه. مطالب ناراحت کننده ای توش نوشته شده بود. چندتاش رو براتون می نویسم. - مبلغ 160 هزار تومان براي تهیه عینک طبی براي پدر و فرزند  نیازمندی نیازمندیم. - مبلغ100 هزار تومان براي کمک به تامین سرپناه یک خانواده نیازمند مورد نیاز است. - مبلغ یک و نیم میلیون تومان براي انجام فرآیند درمانی2خواهر معلول نیاز است. - براي انجام عمل جراحی پروستات بیماري نیازمند پانصد هزار تومان نیاز است. - مبلغ دویست هزار تومان به عنوان کمک هزینه درمان کودك4ساله معلول که پدر ایشان هم دچار ضایعه نخاعی است. نیاز است. - مبلغ دویست هزار تومان براي تهیه یک دستگاه بخاري براي خانو...
7 فروردين 1393

روزهای خوش نوروز

این روزها مشغول دید و بازدید عید هستیم و هر روز خونه چند نفر از فامیل می ریم و عید رو تبریک میگیم . واقعاً رسم خوبیه این دید و بازدید عید . کسانی که شاید در طول سال نتونیم بریم خونشون و ببینیمشون رو حداقل سالی یکبار به بهانه عید میشه دید . از شما چه پنهون کلی هم عیدی گرفتم و می خوام با پول های عیدیم یه گوشواره واسه خودم بخرم. امسال بعد از سالها که همیشه تعطیلات عید مسافرت بودیم تو خونه موندیم و مسافرت نرفتیم. تنها چیزی که اذیتم می کنه اینه که تعطیلات نوروز داره به سرعت می گذره و کم کم باید اماده رفتن به مدرسه بشیم. حیف که روزهای خوش همیشه کوتاه تر از روزهای عادیه زندگی آدمه . ...
6 فروردين 1393

تبریک سال نو

من این نوروز باستانی رو به همه عزیزانی که خیلی دوستشان دارم تبریک می گویم. دوست دارم این عید رو به گلهای یاس بهشت آرزوهایم پدر و مادر عزیزم پدر بزرگ و مادر بزرگ دوست داشتنی ام . پدر جون و مادر جون مهربونم معلم عزیزم خانم میرزایی که امسال خیلی به من لطف داشت معلم گرانقدر خانم عباسی پور که خیلی دوست داشتنیه خاله مهربونم خاله زهره عمه های عزیزم عمه حمیده و عمه فاطمه عموی مهربونم عمو امیر زن عمو سمانه ی عزیز دایی جواد و دایی محسن مهربون عشقم عسل عمرم فاطمه نفسم سامیه  دوست خوبم روژینا  که خیلی دوستش دارم و  مامان مهربونش و همه عزیزانی که ...
26 اسفند 1392

خطر از بیخ گوش عسل گذشت...

روز چهارشنبه بود حوالی ساعت 4:30 عصر من و بابام از خونه اومدیم بیرون که بریم خرید که یهو موبایل بابام زنگ خورد. یک شماره ناشناس که گفت : - آقای سلطانی خانم مومن پور تو جاده سرچشمه تصادف کردن بابام با شنیدن این خبر خیلی نگران شد و من رو به سرعت رسوند خونه و راه افتاد به سمت زن عمو سمانه . مثل اینکه یه ماشین به ماشین زن عمو سمانه برخورد کرده و هر دو ماشین چپ کردن و از جاده منحرف شدن. بابام می گفت به قدری ماشین ها خراب بودن که هر کسی که می ایستاد اولین سوالش این بوده که چند نفر کشته داده . بابام گفت عسل هم تو ماشین بوده و موقع واژگونی ماشین از ماشین پرت شده بیرون. واقعاً وحشتناک بود . اینکه یه بچه...
25 اسفند 1392

جوک های جدید

دیروز از مامانم پرسیدم شاهزاده رویاها با اسب سفید یعنی چی؟ میگه  یعنی یه خری مثل بابات! بابام میگه زن دوم مثل انرژی هسته ای میمونه با اینکه حق مسلم ماست اما اجازه دستیابی بهمون نمیدن حتی در حد تحقیقات... ترم اول دانشگاه بودم جلسه اول به استادمون گفتم میشه من مبصر کلاس باشم . همه از خنده روده بر شدن .... مامانم  ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﻳﻪ ﺩﻝ ﺳﻴﺮ ﻏﻴﺒﺖ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﺭﻩ ﺍﺧﺮﺷﻢ ﻣﻴﮕﻪ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭼﻪ،ﻣﺎ ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﻫﺮﻛﻲ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺯﻧﺪﮔﻲﻣﯿﮑﻨﻪ ! دیروز بابام تو ماشین بخاری ماشین رو کم کرده میگم بابا هوا سرده چرا بخاری رو کم کردی میگه مگه نشنیدی گفتن کمبود گاز شده ممکنه گاز هموطنامون قطع بشه ...
20 اسفند 1392

شاگرد تنبل های موفق

● بتهوون موسیقیدان برجسته جهان، ویولن را به طرز نادرستی مینواخت و به جای اصلاح تکنیک خود ترجیح میداد که به آهنگسازی بپردازد. استادش او را یک نوازنده ناشی مینامید. ● آموزگاران توماس ادیسون، مخترع برق، معتقد بودند، او به قدری کودن است که قادر به یادگیری نیست. به همین دلیل در ۱۲ سالگی از مدرسه اخراج شد. ● اسحاق نیوتن در مدرسه ابتدائی شاگرد بسیار ضعیفی بود. ● لئو تولستوی، نویسنده رمان مشهور جنگ و صلح در امتحانات دانشگاه مردود شد. استادان او را ناتوان در یادگیری توصیف کرده بودند. ● وینستون چرچیل در کلاس ششم مردود شد. او پس از بارها شکست، زمانی به نخست وزیری انگلستان رسید که ۶۲ سال داشت. ● والدین انریکو کاروسو، خواننده مشهور اپرا، از او می خو...
18 اسفند 1392

روزگار

گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده “دست بکشد” و “رها کند” و قبول کند که جنگیدن بس است … گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید ، روزگار خودی نشان بدهد و همه چی دست به دست هم دهد تا اوضاع رقم بخورد  و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوری ! ...
17 اسفند 1392